وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟
تاریخ : سه شنبه 92/10/3 | 4:16 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
سراپا اگر زرد پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم ! اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه : همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم .
تاریخ : سه شنبه 92/10/3 | 4:11 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.