دل نوشــــت هـا - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقــدیم به اونـــی که گفت تنهاست ولی دیگـه نیست

کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه گم شده ام…!

  —

این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد
از دلتــــ که مایه بگذاری
ســوخـــــته ای …

کاش توی زندگی هم مثل فوتبال
وقتی زمین می‌خوردی و از درد به خودت می‌پیچیدی
یه داور می‌اومد از آدم می‌پرسید:می‌تونی ادامه بدی؟!
تو هم میگفتی نه، باید برم بیرون …

بـــــرای کـــسی کــه رفــــتـنـی اســـت، راه بــــاز کــــنـید
ایــــستادن و مــنـتظر مـانـدن ابـــلـهانه تـرین کـار دل اســت

نگـــــــران نباش،
حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…

روزهایم گذشت اما روزگار از من نگذشت!
اما من از روزها و روزگار گذشتم، بگذرید از من!

تاب ندارم
سخت است
با تو هستند
جلوتـــر
با دیگری یا جور دیگری .!
سخت است
چه رنگین کمان نحســـــی

درغروب سخت دنیا یاد یاران میکنم
درکویر خشک و سوزان رقص باران میکنم
زندگی مرگ است و مرگ هم زندگی
پس درود برمرگ و مرگ بر زندگی …

گاهی اوقات بی قانونی؛
عجیب بیداد می کند در عاشقی …
یکی دور می زند …
اما … دیگری جریمه میشود
و تاوان میپردازد …

درد دارد …
وقتی همه چیز را می دانی …
و فکر می کنند نمی دانی …
و غصه می خوری که می دانی …
و می خندند که نمی دانی …

برهنه می آئیم
برهنه می بوسیم
برهنه می میریم
با این همه عریانی
هنوز قلب هیچکس پیدا نیست …

بزرگ ترین اشتباهی که ما آدما در رابطه‌هامون می‌کنیم این است که:
نیمه می‌شنویم؛
یک چهارم می‌فهمیم،
هیچی فکر نمی‌کنیم!
و دوبرابر واکنش نشون می دهیم …

وقتی که گوش ها زنگ زده اند
عاقلانه ترین کار، سکوت است…

میان ابرها سیر می‌کنم
هر کدام را به شکلی می‌بینم
که دوست دارم …
می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم
میان آدم‌ها اما …
کاری از دست من ساخته نیست
خودشان شکل عوض می‌کنند
بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …
بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم
بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت…!
این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند…!

میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه؟
اینکه هر کاری در توانِت هست
براش انجام بدی،بعد برگرده بگه :
مگه من ازت خواستم…!

آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم
زمین را از زیر پاییم بکشند…

گاهـے حتـے جرات نم?کنم پشت سرم را نـگاهکـنـــم، که بـبـ?ـنـم جـام خال?ـه، ?ا نـه!؟

وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهند
وقتی بودن ها طعم نیاز دارند
وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشود
وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشود
وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد
وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود
دیگر نمی خواهمت
نه تو را و نه هیچ کس دیگر را …

عمریست خودم را به خریت زده ام …
دلم برای آن روی سگم تنگ شده…

چه اســــارت بی افتخــــاری است در بنــــد حــــرف این و آن بــــودن …

من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن

نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند
که هر رهگذری را شبیه تو می بینم!!
نمی دانم غریبه ها ” تــــــــــــــــــــو ” شده اند
یا تو ” غریبـــــــــــــــــــــــــــه ”؟؟!!

شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی!
ایـن روزهـا هـیـچ کـس از هـیـچ راهـی مـرا نـمـیـفهمـَد…

آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند
معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” …
پُــــر از ابـــــهامند…

ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم!
امـا … حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم! و چقدر ارزش داریم …
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره …!!

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..
من هنـــوز روزها را می شــمارم!..
و تـــو پیدا نمیشوی!..
یا من بازی را بلــد نیستم!
یا تو جر زدی!

خدایا …!!
از تو دلگیرم …
گفته بودی حق انتخاب داری
پس چرا انتخابم درکنار دیگریست؟

به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟ نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند …

گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی …
وقتی می مانی و تحمل می کنی، از خودت یک احمق می سازی

صبر کن سهراب! قایقت جا دارد؟
آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند …
وای سهراب کجایی آخر؟ … زخم ها بر دل عاشق کردن، خون به چشمان شقایق کردند…
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش سیری چند؟
صبـــــــــر کن سهــــراب …!
قایقت جا دارد؟ من را نیز با خود ببر، اینجا عاشقی بین مردم مرده است …

من فقط دارم سعی میکنم همرنگ جماعت شوم،
اما می شود کمی کمکم کنید!
آی جماعت…
شماها دقیقا چه رنگی هستید؟

شهر من اینجا نیست!
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر!
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!

آدمــیزاد در حرف زدن هایش بی ملاحظه است …!
وقتی میخواهد با منطق حرف بزند؛ احساساتی میشود …
وقتی از احساسش میگوید؛ آرزوهایش لو میرود …
وقتی از آرزوهایش یاد میکند؛ حسرتش رو میشود …
وقتی حسرتهایش را روشن میکند؛ منطق میتراشد …
و اینگونه گند میزند به همه ی روابطش …

این روزها عشق را با دست پس می زنند و با پا پیش می کشند!
حیف از عشق که زیر دست و پاست …

گــــفته باشــــم!.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم؛
تــــو امــــا … چشم هـــــایت را ببنـــــــد!
سخت است بـدانـــــم می بینی، و بی خیــــــــــالی …!

کاش به جای این همه باشگاه زیبایی اندام
یه باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم
مشکل امروز ما اندام ها نیستن، افکارها هستن!

اگر روزی عاشق شدی …
قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …
این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده …!

هم قــــــــــد شدیم …
خدا میداند چه چیزهایی را زیر پاهایم گذاشتم …

روزگاریست همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند
عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد
عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد




تاریخ : دوشنبه 92/5/7 | 6:42 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

سلام نیستــی کجــایی

خــدایا او نیست

چــرا ... ؟

نمیدانــم!

خدایــا می دانم که همه رو دوست داری .

می دانم که عاشق بندگانت هستی ؟؟

تـــو خوبی آنــکه بدی میکند من هستم که لیاقـــت تو را ندارم.

ای خــدای خوب مــن مرا یــاری کن تا بنده خوب تو باشم.

خدای خوبم این را هم میــدانم ـــ دردها فراموش میشوند اما هم دردها هرگز ! ----

 

                                                                                                        بنده کوچکــتــ حمزه




تاریخ : یکشنبه 92/5/6 | 11:0 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

همه مثل هم نیستند

یک روز من سکوت خواهم کرد !
تو آن روز ،
برای اولین بار ،
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید ...

*******************

یک نفر در همین نزدیکی ها

چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است!
خیالت راحت باشد...
آرام چشمهایت را ببند...!
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است!
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا
تنها تورا باور دارد...




تاریخ : شنبه 92/5/5 | 5:57 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر
       



  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان