گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی . . .
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...برای همیشه!
زنــدگی جاریست
مثل آب جاری رود بلند
زندگی زیباست
مثل دیدن این عشق چنــد
زندگی تنهاست
مثل دیواری که دارد چند بند
وقتی که تنها بهانه دل تنهایم تو هستی
چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی که اشکهایم
برای عشق تو جاری می شود
چگونه از تو بگذرم ؟
وقتی دل بیقرارم تنها با تو آرام می گیرد
چگونه از تو بگذرم ؟ وقتی که آسمان دلم
برای تو و دوری از تو هر دم می بارد چگونه
از تو بگذرم ؟
وقتی تنها آرزویم در کنار تو بودن است
گونه از تو بگذرم ؟ وقتی تنها دلخوشی
خستگی هایم شنیدن صدایت است
چگونه از تو بگذرم ؟ نمی دانی که انتظار
دیدارت دل بیقرارم را پیر کرد
یکی بیاید دست این خاطره ها را بگیرد ببرد گردش…
کلافه کرده اند مرا بس که نق می زنند به جانم…
عطرهای خوب، شیشه خالی شان هم بعد سال ها هنوز بوی عطر میدهد
درست مثل جای خالی تو…
زنـــــــــدگی بایــــــد کـــــــــرد !
گــــــاه با یـــک گل ســــــــــــرخ
گاه با یــــــک دل تنــــــ?ــــــگ ،
گـــاه باید رویید در پس این باران،
گــاه باید خندید بــر غمی بی پــایــان
بجز دوری
اینـــــــــــــــــجا
بـــــــــــــــــــــجز دوری تـــــــــو
چیـــزی بــه مــــــــــن نزدیک نیـــــــــسـت …
دیدی که سخت نیست تنها بدون من و صبح میشود
شبها بدون من این نبض زندگی بی وقفه میزند
فرقی نمیکند با من بدون من ...
دیروز اگر چه سخت ...
امروز هم گذشت ...
طوری نمیشود فردا بدون من ...
باز من هستم و تنهایی، باز تنهایی و یک دفتر خاالی
باز دفتری پر از برگ های سفید،باز دلی پر از غم و باز اشکی چکید
دلی پر از حرفای ناگفته،تا سحر باز چند ساعتی مانده
نور مهتاب میتابد بر دفتر خالی،قلبم سرشار از غم و دلتنگی
چند لحظه خیره به دفتر خالی که چه بنویسم
حرفی ندارم جز گفتن برای یک عشق خیالی
**********************************************************************
تازه از تنهایی رها شدم،با قلم و کاغذ رفیق شده ام
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند،حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند
تا چشم بر روی هم گذاشتم سال آمد،نگاهی به دفترم کردم و جانم به لب آمد
دفترم پر شده بود،دلم از درد خالی شده بود
**********************************************************************
قلمم دیگر جوهری نداشت،قلبم دیگر دردی نداشت
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم،با دفترم رفاقت کردم
هر زمان که دلم پر از درد بود،بادلم درد و دل کردم
ای دل هیچ گاه ناامید نباش،در لب پرتگاه به پرواز امید داشته باش
ای دل هیچ گاه خسته نباش،مثل گل همیشه بهار،همیشه شاد باش
اینجا سرزمین واژه های " وارونه" است...
جایی که گنج " جنگ" میشود
و درمان " نامرد" میشود
و قه قه " هق هق"
اما...
اما دزد همان " دزد" است و درد همان " درد"
.: Weblog Themes By Pichak :.