بایگـــانی فروردین 1395 - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کــودکــ ها ...


این روز سر چهار راه ها ... راهم را گم میکنم ...

وقتی که چشم های کودکی از چراغ قرمز تر است

میدانی ؟ خنده ام میگیرد از تو حرف بزنم

وقتی که حرف های من اندازه یک لقمه

برای خواهرت نان و آب نمی شود

وقتی دمپای کهنه ات را میدهی تا خواهرت جوجه رنگی داشته باشد

و پا برهنه ... نزدیک میشوی

حافظ را نخوانده دوست داری

که بیشتر از پدر به فکر شکم توست ....

غرورت را هر چراغ / قرمز به قرمز پبش خواهرت امانت میگذاری

و سمت هر پنجره میدوی که درزی برای هوا خوری دارد

درزی که هرچقدر کم امید رد شدن یک اسکناس را از تو نمیگیرد

دستهایت آنقدر کوچک است که پینه به آنها نمی آید

چشمهایت را در چشم های من نچرخان

من از پس ِ سنگینی این التماسی ِ زیرپوستی بر نمی آیم

تو از پدال ها هیچ نمی دانی .....

که وقتی سبز شد / باید گاااااااااااااااز ....... بگیری لبت را و به رویت

نیاوری ................بروی

چراغ که سبز شد باید رفت ... قانون شکن بودن کار یک جنتلمن نیست

نسل من ترجیح میدهد

قبل خواب جای گوسفند شماری

کمی در فکرش به تو بپیچد / تا آرام بگیرد

و فردا

چهار راه به چهار راه

تو را به روی خودش هم نیاورد

.

.

نه

.

.

عذاب وجدان نگیر

.

.

ندیدنش گناه تو نیست

.

.

فال فروش سر چهار راه که دستش به شیشه پرادوی تو نمیرسد ...




تاریخ : جمعه 94/12/7 | 9:26 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

باز باران

باز باران با ترانه

 

میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین!

پس چه شد دیگر کجا رفت خاطرات خوب و شیرین!

در دل آن کوی بن بست

در دل تو آرزو هست

کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزوها رفته بر باد...

باز باران

باز باران...

میخورد بربام خانه

بی ترانه بی بهانه

شایدم

      گم کرده خانه...




تاریخ : جمعه 94/12/7 | 9:23 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان