اسفـنـدماه 1392 - دل نوشت شخصی حمزه پاپی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چندین و چند قاصدک

خدایا یادت هست

چندین و چند قاصدک را

به سویت روانه کردم

تا به زمین بیایی

و مرهمی باشی

برای قلب تنهایم؟




تاریخ : جمعه 92/12/9 | 12:24 عصر | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

حلقه گم شده چیه

روز که حسابی از به تعویق انداختن نمازش ناراحت بود از خودش پرسید چرا من تمام برنامه های مهمم رو سرساعتشون انجام می دم اما نمازم رو نه! با اینکه مهم ترین قرار زندگی من با خالقم ساعات اذانه

حلقه گم شده یک جمله بود
از اون به بعد به همه کس و همه چیز که میخواست تو ساعت نماز اول وقت ، وقتشو بگیره محترمانه می گفت: ببخشید من یک قرار ملاقات خیلی مهم دارم!

وقتی موبایلش وقت نماز زنگ می زد یا براش پیامک می رسید، بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنه آروم همین جمله رو می گفت

به تلویزیون وقتی یه برنامه جذاب داشت هم همین طور
حتی کمی مانده به اذان صبح وقتی آلارم گوشیش به صدا در می آمد و او وسوسه می شد که بگه "فقط ده دقیقه دیگه بخوابم!" با قاطعیت به صاحب اون وسوسه می گفت: نه! من یه قرار خیلی مهم دارم

حالا تمام نمازهاش اول وقت شده بود




تاریخ : یکشنبه 92/12/4 | 10:12 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

اجازه خدا

 

اجازه خدا می شه ورقه ام رو بدم؟

              می دونم وقت امتحان تمام نشده..!!! 

اما خسته شده ام  ...

                       دیگه طاقتم سر اومده..!!! 

خوبـــه تو هستی وگرنه ...

                       به امید بهــار و رسیدن به تو..!!! 






تاریخ : یکشنبه 92/12/4 | 10:11 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

این روز ها هم میگذرد

 

این روزها برایم خیلی سنگین شده...

به حدی که حتی نفس کشیدن برایم طاقت فرسا شده...

هوای این روزها هم منو درک نمیکنه

انگار طاقتش تموم شده و دلش میخواهد من نباشم...

انگار زمستان را دوست دارد این هوا....

 یعنی زمستانی که خورشید نباشد و فقط سیاهی باشد....

مگر گناه ما در این دنیای خیلی کوچیک چیست که مثل پاییز خوشیهایمان میریزد و بعدش مثل زمستان میخواهد که ما غروب کنیم؟

این روز ها هم میگذرد........

چون باید بگذرد.....پس اجباری میگذرد........شاید من هم خواب باشم مثل زمستان......

ناراحت نیستم......

چون به بهار امید دارم که زنده ام کند.......

پس با امید زنده میمانم............

با تو تمام ناتمامم تمام میشود







تاریخ : یکشنبه 92/12/4 | 10:7 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

همانی که وقتی دلش می گیرد

خـدایـا !

من هـمانی هسـتم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم .

همانی که وقتی دلش می گیرد وبغضش می ترکد،می آیدسراغت

من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و غریب می کند .

و چشم هایش را می بندد و می گوید :

من این حرف ها سرم نمی شود! باید دعایم را مستجاب کنی!

همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند!

همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد !!

همانی که بعضی وقت ها پشت سـر مردم حرف می زند !

گاهی بدجنس می شود ، البته گاهی هم خودخواه !

حـالا یـادت آمـد مـن کـی هـستم ؟!معبود من !

سالیانیست مرا راهی صحرای پر از رنگ و فریب کرده ای

تا در آن سیر کنم و تو را بیابم و با تو عاشقی و بندگی کنم .

آن وقت که مرا فرستادی پاک و سبحان بودم

اما حال پر از رنگ دنیا شده ام.




تاریخ : یکشنبه 92/12/4 | 10:4 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر

من همونم

 من همونم که همیشه غم و غصه‌م بیشماره 
اونی که تنهاترینه، حتی سایه هم نداره 

 

این منم که خوبیام‌ رو کسی هرگز نشناخته 
اون که در راه رفاقت همه‌ی هستی‌شو باخته 

 

 هر رفیق راهی با من دو سه روزی همسفر بود 
ادعای هر رفاقت واسه من چه زودگذر بود 

 

هر کی با زمزمه‌ی عشق دو سه روزی عاشقم شد 
عشق اون باعث زجر همه‌ی دقایقم شد 

 

اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می‌ترسید 
همه‌ی هراس و ترسش به دروغش نمی‌ارزید 

 

چه اثر از این صداقت، چه ثمر از این نجابت 
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت






تاریخ : یکشنبه 92/12/4 | 9:51 صبح | نویسنده : حمزه پاپی | نظر


  • paper | فروش رپورتاژ | برف نوشته دیزاین
  • خرید لینک | اسکریپت های آسان